جدول جو
جدول جو

معنی بازی جا - جستجوی لغت در جدول جو

بازی جا
جای نمایش، محل بازی هنرپیشگان، تآتر، جای بازی ومحل بازی، خواه قمار باشد یا لعب، (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
بازی جا
تاثر، جای نمایش
تصویری از بازی جا
تصویر بازی جا
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

ده کوچکی است از دهستان دشت آب بخش بافت شهرستان سیرجان، واقع در 35 هزارگزی جنوب بافت و 4 هزارگزی خاور راه فرعی دشت آب بافت، جلگه ای و هوای آن معتدل است، 32 تن سکنه دارد، (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 8)
لغت نامه دهخدا
(یَ)
چنجولی. تاب. دودأت (السامی فی الاسامی). رسنی دو تا از سقف فروهشته که بر میان آن رسن بنشینند و پای فروهلند و بباد زور خویش همی آید و میشود:
زتاک خوشه فرو هشته و ز باد نوان
چو زنگیانی بر بازینج بازیگر.
بوالمثل (از فرهنگ اسدی نخجوانی).
و رجوع به بازپیچ و بادپیچ شود
لغت نامه دهخدا
تآتر، (یادداشت مؤلف از تحفۀ اهل بخارا)، و رجوع به بازیجا شود
لغت نامه دهخدا
پاسی از شب که پازیره هم گویند، (فرهنگ شعوری، ج 1 ص 154)، ساعت شب، (ناظم الاطباء)، رجوع به بازیره شود
لغت نامه دهخدا
بازی گه، تماشاخانه، جای بازیگری، ملعب، (منتهی الارب) ملهی، (دهار) ملعب، (تفلیسی) بازیکده، (آنندراج) بازی جا، (ناظم الاطباء) :
چو خواندی درس آزادی گلستان میشود زندان
که روز جمعه بازیگاه طفلانست مکتب ها،
ناصرعلی (از آنندراج)،
و رجوع به بازیکده شود
لغت نامه دهخدا
(شَ / شِ نَ وَ دَ / دِ)
بازی کننده. لاهی:
بازی کن و چابک و طرب ساز
مالیده سرین وگردن افراز.
نظامی.
به چهر آفتابی به تن گلبنی
به عقل خردمند بازی کنی.
سعدی (بوستان).
لغت نامه دهخدا
(شَ)
آتشبازی کردن، منجوقی که به گهوارۀ بچه ها می آویزند و آنرا بازپیچ هم گویند. (فرهنگ شعوری). هر چیزی که جهت بازی کردن کودک به گهواره آویزان کنند. (ناظم الاطباء) :
آید ز باغ بی سرود بازیج
دستت بکراغه ای بر آرد و ز پیچ.
لبیبی (از فرهنگ شعوری).
، گردن بند. گلوبند، زنجیر، تسبیح. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
جای تاریک، کنایه از مکان سخت و دردناک، محل تاریک و سخت و شوم
لغت نامه دهخدا
(اَ)
مخفف از اینجا. از این مکان.
لغت نامه دهخدا
تصویری از بی جا
تصویر بی جا
بی وقت، بی موقع، بی هنگام
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از باز جو
تصویر باز جو
کسی که جانب دولت یا موسسه ای ماء مور رسیدگی و تحقیق در امری است
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ازینجا
تصویر ازینجا
ازینجا از این مکان، از این سبب برای این بدین علت: (از اینجا چنین کرد که پیروز آید)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تاری جا
تصویر تاری جا
مکان سخت و دردناک
فرهنگ لغت هوشیار
بی خود، بی فایده، بیهوده، بی مناسبت، نابه هنگام، بی مورد، بی موقع، بی وقت، بی هنگام، نابجا، نادرست، ناروا، ناشایست، ناصواب، نامتناسب، نامناسب، ناموجه، ناوارد
متضاد: بجا، روا، لامکان، بی مکان، نامتحیز
فرهنگ واژه مترادف متضاد
یکی از تکه های موسیقی چوپانی مازندران و به معنی حالت بازی
فرهنگ گویش مازندرانی